به این میگن امر به معروف...
حاجی، برو صداش کن بیاد اینجا.حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشه، نگاه تندی به سید مهدی می کنه:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب…
یکی ببینه چی میگه !؟
سید بعد از مکثی کوتاه :بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی خوره مشتری باشیم !؟
حاج مرشد :
- خانم! برید اونجا پیش آقا سید. باهتون کاری دارند.
زن، با تردید، راه می افته.
دخترم! این وقت شب، کنار خیابون !؟
زن، کلماتش هوای درد دل داره، مثل چشم هاش که هوای بارون دارند :
حاج آقا! به خدا مجبورم، احتیاج دارم…
سید؛ پاکت رو بیرون میاره و سمت زن می گیره:
من نشمرده ام. مال امام حسینه، تا وقتی تموم نشده، کنار خیابان نه ایست !
حاج مرشد و سید مهدی راهی شدند و انگار بارون چشمهای زن، تمومی نداشت
چندسال بعد، حرم سید الشّهدا
سید، دست به سینه از رواق بیرون میاد. زیر لب سلام میده و خارج می شه
خانمی نزدیک می یاد و نقابش رو کمی کنار میده تا سید صداش رو بهتر بشنوه.
صدا، همون صدای خیابون لاله زار بود و همون بغض :
سلام آقا سید! من رو می شناسید؟ یادتون می یاد که یک بار، برای همیشه دکان
مرا تعطیل کردین؟ همون پاکت روضه امام حسین ...
آقا سید، من دیگه خوب شدم!
و این بار، نوبت بارون چشمهای سید بود ...
............................................................
+ سید مهدی قوام؛ از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران بود روزی که پیکر سید مهدی قوام رو آوردند قم که دفن کنند، به اندازه دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست اومده بودند و صحن رو پر کرده بودند و زار می زدند این یعنی کار فرهنگی درست، این یعنی استاد اخلاق، این یعنی غیرت و مردونگی به این میگن امر به معروف
اول سلام....