شنیدن توهم...
باز هم صدای در آمد!
"جییییییییییییییییییییییییییییییر"
گویی او باز هم آمده به من سربزند...
دیگر از چشمانی که در فراقش خون بارید چیزی دیده نمی شود
و من نابینایم.پس کو چشمانم!
اما هنوز گوش هایم صدای آمدنش را میفهمد!
....آه چقدر خوشحال شدم من...
....
....
....
صبر کن!
صدا از لابه لای در می پیچد
نه ! این بار هم من اشتباه کردم!
او نیامده.
این باد است! که همیشه ادای آمدنش را برای من تداعی می کند...
نکن ای باد! نمی خواهم دیگر...
بگو یا خودش بیاید
یا بیاید سایه اش را هم از ذهنم ببرد
که با نابینایی محض هر لحظه با آمدن باد به یاد چشمانم نیفتم...
پس کو چشمانم! راستی یادم نبود که هدیه شان کردم به او...
با گریه هایم برای آمدنش، وقتی که رفت!
... و هیچ وقت نیامد!
...ومن ماندم با دو چشم کور وتاریکی و توهم و صدای باد.
(از دست نوشته ها)
+ نوشته شده در ساعت توسط MS2S
|
اول سلام....